اینروزها حالم .... هوای درهمی دارد
اعماقِ ابیاتِ غزلهایم غمی دارد
بیهوده سو سو میزنم , از دور پیدا بود
خاموشیم تا تا مرزِ تَن راهِ کمی دارد
از درد گُفتم هیچکس نشنید حرفم را
شاید که اشعارم زبانِ مبهمی دارد
با واژه ها درگیر و با خود نیز درگیرم
اندیشه هایم راهِ پُر پیچ و خَمی دارد
مُهرِ سکوتی بر لبانم نقش خواهد بست
وقتی که نادانی ستونِ محکمی دارد
باید بسازم یا بسوزم چاره ایی هم نیست
دنیای من اینروزها هم عالمی دارد